خبر درگذشت عزتالله مهرآوران ـ بازیگر محبوب تئاتر، سینما و تلویزیون ـ سال گذشته در چنین روزی ـ ۱۶ مهر ۱۴۰۰ ـ اعلام شد. او در آخرین کوپههای مرگهای قطاری کرونا نشسته بود و دست آخر هم نتوانست در میانه راه پیاده شود.
از زمانی که اعلام شد برای زنده نگه داشتنش او را به خواب مصنوعی بردهاند، دلمان فرو ریخت؛ یاد خواب مصنوعی افتادیم که پیشتر برای علی انصاریان، به خواب ابدی تبدیل شده بود. با این همه هر روز به امید شنیدن بهبود حالش با یکی از نزدیکان تماس میگرفتیم تا شاید خبر بهتری در راه باشد. چند ساعتی خبر بهبود هم مخابره شد، اما به سرعت ورق برگشت و در نهایت «باورش سخت بود، اما مهرآوران را هم به خاک سپردیم!».
مرگ او، در آن روزهای سخت کرونا خیلیها را آزرد. از آن دست هنرمندانی بود که در مراسم تشییعش کمتر کسی ابتلای احتمالی به کرونا را بهانه کرد. خیلیها آمده بودند. خصوصا که دیگر ثابت شده بود، حضور در فضای باز آنهم به همراه استفاده از ماسک، خطر ابتلاء را پایین میآورد.
رضا بنفشهخواه در نبودش اشک میریخت. او با اشاره به دوستی پنجاه سالهشان میگفت: برای عزت خیلی زود بود. میتوانست حالا حالاها در کنار ما باشد، سر به سرمان بگذارد، اذیتش کنیم و با او شوخی کنیم.
«به خدا که خیال آمدنش نبود، بازی ما با این روزگار قهار تمام شده بود. کسی نیست به این روزگار سیلی بزند؟ هی میگیرد، هی میبرد، هی از این قبیله عاشق چراغی خاموش میشود ... حالا ما فردا»؛ این جملات بخشی از نمایشنامه «ابریشم بانو» نوشته عزتالله مهرآوران است که در شکایت از رسم زمانه نوشته است.
در آخرین روز وداع، بیتی از باباطاهر را برایش خواندند و سپس به سمت خانه ابدی بدرقه شد. دوستش میگفت گویا خیلی این قطعه را دوست داشته است.
ما هم امروز در نخستین سالگرد درگذشتش، به یاد عزتالله مهرآوران و لبخندهای همیشگی و نقشهای شیرینش، این بیت را دوباره زیر لب زمزمه میکنیم:
«نمیدونم دلم دیوانه کیست
کجا آواره و در خانه کیست؟
نمیدونم دل سرگشته مو
اسیر نرگس مستانه کیست»